خاطرات امیرعلی

بدون عنوان

بعداز 23 روز ازبیمارستان پنج شنبه امدیم خونه ، همه خوشحال بودند ولی با چند قطره شیر که خوردی نفست تنگ میشد منم دیدم بهتره برگردیم بیمارستان نمی دونستم که دوباره با 1 سی سی شیر شروع می کنند و سرم بهت می زنند ودستات سوراخ می کنند فنچ مامان این بار دیگه باید قشنگ یاد بگیری که شیر بخوری یا حق
14 خرداد 1390
1